سفر با تور آریا کیا سفر چیزی فراتر از یک ماجراجویی بود؛ انگار قرار بود ۱۱ روز را در دنیایی دیگر زندگی کنم. هر روز، دریچهای تازه از تاریخ، طبیعت و فرهنگ به رویم باز میشد. از خیابانهای سنگفرش شده رم تا قلههای برفی سوئیس و شور و هیجان بارسلونا، هر لحظه پر از طعم، رنگ و کشف بود.
هتلهای دنج، غذاهای محلی فراموشنشدنی، و همراهی تور حرفهای که هر جزئیاتی را از قبل هماهنگ کرده بود، این سفر را به خاطرهای بینقص تبدیل کرد و البته، در هر ایستگاه، من به دنبال سوغاتیهایی بودم که بتوانم بخشی از این سفر را به خانه بیاورم.
ورود ما به رم باحال و هوایی گرم و دلچسب همراه بود. تور آریا کیا سفر از همان ابتدا با ترانسفر راحت و منظم، حس خوبی به ما داد. هتل آرتمیسیا که تنها چند دقیقه تا میدان ناوونا فاصله داشت، مثل خانهای دنج و شیک بود. اتاقم، با پنجرهای که به کوچههای سنگفرششده شهر باز میشد، انگار در دل تاریخ بود. بعد از کمی استراحت، همراه گروه تور به سمت کلوسئوم رفتیم. راهنما از تاریخچه این مکان گفت؛ از گلادیاتورها، امپراتورها و داستانهایی که انگار از دل کتابهای تاریخ بیرونآمده بودند.
قدمزدن در اطراف کلوسئوم، صدای موسیقی خیابانی، و دیدن نور غروب که بر دیوارهای قدیمی میافتاد، یکی از زیباترین لحظات روز بود. شب، به رستوران محلی تراتوریا دلوچی رفتیم. غذایی که سفارش دادم، پاستا کاربونارا، ترکیبی از ماکارونی دستساز، بیکن ترد، و پنیر پکورینو، چنان لذیذ بود که هیچچیز دیگری نمیتوانست با آن رقابت کند. در راه برگشت به هتل، از یک فروشنده محلی چند مجسمه کوچک کلوسئوم خریدم؛ اولین سوغات رم.
صبح زود، بعد از یک صبحانه خوشمزه ایتالیایی شامل کروسان تازه و اسپرسوی داغ، به همراه تور به واتیکان رفتیم. خوشبختانه، آریا کیا سفر بلیتهای ویژهای برای ورود بدون معطلی گرفته بود. در میدان سنت پیتر، جمعیت زیادی در حال تماشا و عکاسی بودند. داخل کلیسا که شدم، عظمتش مرا در سکوت فرو برد. سقفهای بلند، مجسمههای عظیم و شکوه آثار هنری، بهویژه کلیسای سیستین، چیزی بود که نمیتوانم فراموش کنم.
بعدازظهر، مسیرمان به سمت فواره تروی بود. راهنما گفت اگر سکهای در فواره بیندازید، دوباره به رم بازمیگردید. من هم سکهای انداختم و آرزو کردم که روزی دوباره اینجا باشم. برای عصر، از یکی از معروفترین بستنیفروشیهای رم، سان کریکو، یک ژلاتوی شکلاتی گرفتم که انگار هر لقمهاش مزهٔ بهشت میداد.
سفرمان به فلورانس با قطار سریعالسیر آغاز شد. تماشای مناظر سرسبز و تپههای توسکانی از پنجره قطار، تجربهای وصفناپذیر بود. هتل دلا آرته در نزدیکی میدان دوئومو، با طراحی زیبا و امکانات عالی، مکانی ایدهآل برای استراحت بود.اولین مقصد ما گالری آکادمیا بود.
تماشای مجسمه داوود میکلآنژ از نزدیک، احساسی بینظیر به من داد؛ هر خط و جزئیات این شاهکار مرا به تفکر فرو برد. بعد از بازدید، سری به پل تاریخی وکیو زدیم و قدم زدن در کنار رود آرنو زیر آفتاب عصر، یکی از بهترین لحظات روز بود.شام در رستوران محلی نزدیک میدان سرو شد. پیشغذا بروسکتا بود؛ تکهای نان گرم که با گوجهفرنگی تازه، زیتون و روغن زیتون فوقالعاده خوشطعم همراه شده بود. غذای اصلی استیک فلورانسی بود که در ترکیب با شراب توسکانی، شامی بینظیر را رقم زد.
سفرمان به سوییس با قطار از میان کوههای آلپ آغاز شد. منظره دریاچههای زمردین و قلههای برفی، انگار تکهای از بهشت بود. به لوکارنو که رسیدیم، حس آرامش و سکوت شهر تمام خستگی سفر را از بین برد. هتل الگانتا لاگو، که درست کنار دریاچه ماجیوره قرار داشت، با اتاقهایی رو به آب، مکانی رؤیایی بود.
بعد از کمی استراحت، همراه گروه تور سوار یک قایق شدیم و در دریاچه گشت زدیم. انعکاس کوهها و آسمان در آب آرام، چنان زیبا بود که نمیتوانستم چشم بردارم. شام در رستوران سنتی لوکارنو بود؛ فوندو پنیر سوئیسی، که با نان تازه و سبزیجات سرو میشد، یکی از خاصترین تجربههای غذایی من بود.
صبح زود به زوریخ رفتیم، جایی که مدرنیته و سنت در کنار هم قرار داشتند. هتل کلوک شوان، با دکوراسیونی مدرن و خدمات بینقص، اقامتگاهی ایدهآل بود. روزمان را با گشت در بانهوفاشتراسه، خیابانی پر از فروشگاههای لوکس و ساعتهای گرانقیمت، آغاز کردیم.
ناهار در کافهای کوچک کنار دریاچه زوریخ بود؛ سوپ گرم و شکلات دستساز سوئیسی، تجربهای ساده اما لذتبخش. بعد از ظهر، سری به باغ چینایی زدیم و با آرامش کامل از مناظر باغ و دریاچه لذت بردیم. عصر، فرصت خرید سوغاتی داشتم و یک ساعت کوچک سوئیسی و چند بسته شکلات برای خانواده خریدم.
صبح زود، تور آریا کیا سفر ما را به سمت یکی از خاصترین تجربههای سوئیس برد: یونگفراو، بلندترین ایستگاه قطار اروپا. سفر با قطار از میان تونلهای برفی و مناظر شگفتانگیز کوههای آلپ چیزی شبیه به یک رؤیا بود. وقتی به قله رسیدیم، برف سفید تا دورترین نقاط ادامه داشت و آسمان آبی بالای سرمان حس آزادی و عظمت طبیعت را القا میکرد.
چند ساعتی را به کاوش در یخچالهای طبیعی و تماشای چشماندازهای نفسگیر گذراندیم. ناهار را در یک رستوران کوچک کوهستانی با نمایی از برفها صرف کردیم. سوپ داغ سبزیجات، همراه با نان تازه و چای گیاهی، بهترین انتخاب برای این هوای سرد بود. عصر، قبل از بازگشت، از فروشگاهی کوچک در ایستگاه، یک چاقوی جیبی سوئیسی و چند جعبه شکلات معروف سوییس خریداری کردم.
صبح روز هفتم، از زوریخ به بارسلونا پرواز کردیم. در بارسلونا، هتل ما، هتل رامبلاس، در نزدیکی خیابان معروف لاس رامبلاس بود. این خیابان پر جنبوجوش پر از هنرمندان خیابانی، دستفروشها و کافههای رنگارنگ بود. عصر به گشت در خیابان پرداختیم، بستنی پرتقالی خریدم و به صدای موسیقی گیتار گوش سپردم. شام در یک رستوران ساحلی سرو شد: پائیا دریایی که با میگو، صدف و برنج زعفرانی تهیه شده بود، یکی از بهترین غذاهایی بود که در این سفر خوردم. نوشیدنی کنار آن، یک لیوان سانگریا خنک، حس و حال اسپانیایی شام را تکمیل کرد.
صبح زود به سمت ساگرادا فامیلیا رفتیم. این کلیسای بزرگ و نیمهتمام، با معماری منحصربهفرد آنتونی گائودی، بیشتر شبیه یک اثر هنری بود تا بنایی مذهبی. ستونهای کلیسا شبیه درختانی غولپیکر بودند که به سمت آسمان رشد کردهاند.
بعد از آن، سری به پارک گوئل زدیم.
کاشیهای رنگارنگ، مجسمههای فانتزی، و نمای زیبای شهر بارسلونا از بالای تپه، تجربهای فراموشنشدنی بود. ناهار را در یک کافه سنتی با کروکت اسپانیایی و تاپاس (پیشغذاهای کوچک اسپانیایی) گذراندیم. عصر را به خرید در خیابان پورتافریا اختصاص دادم و یک بادبزن اسپانیایی رنگارنگ به عنوان سوغات خریدم.
صبح با قطار سریعالسیر به مادرید رفتیم. هتل گران ملایا، با موقعیتی عالی در نزدیکی مرکز شهر، اقامتگاه ما بود. اولین مقصد، موزه پرادو بود؛ مجموعهای از آثار هنری بینظیر از ولاسکز، گویا و روبنس.بعد از ظهر، به پارک بوئن رتیرو رفتیم. قایقی کرایه کردیم و در دریاچه آرام پارک پارو زدیم. نسیم خنک و مناظر اطراف، فضایی دلپذیر ایجاد کرده بود. شام را در رستوران سنتی مادریدی سرو کردیم: کالاماری سرخشده و گازپاچو (سوپ سرد گوجهفرنگی). قبل از بازگشت به هتل، از یک مغازه محلی، یک جعبه کوچک کاشیهای سرامیکی اسپانیایی خریدم.
صبح با قطار به سمت جنوب اسپانیا و شهر گرانادا حرکت کردیم. اولین مقصد، کاخ الحمرا بود؛ شاهکاری از معماری اسلامی با باغهای زیبا و حکاکیهای دقیق. قدمزدن در این کاخ، مرا به دنیای هزار و یک شب برد.
بعدازظهر، وقت آزاد داشتیم و در بازار محلی شهرگشت زدیم. عطر ادویههای عربی و صنایعدستی اسپانیایی فضایی متفاوت ایجاد کرده بود. شب، تور ما را به اجرای زنده فلامنکو برد. صدای پرشور خوانندهها، ضربات قدرتمند پاشنهها بر زمین، و حرکتهای پرشور رقصندهها، شبی جادویی رقم زد.
صبح آخر، در کافهای کوچک، یک اسپرسوی غلیظ و یکتکه چوروس (شیرینی اسپانیایی) خوردم. آخرین نگاهها به خیابانهای گرانادا و کوچههای قدیمی، پر از حس دلتنگی بود. هر لحظه این سفر، پر از کشف و تجربهای جدید بود؛ از طعم غذاها و معماریهای بینظیر تا خرید سوغاتیهایی که یادآور این روزها خواهند بود.
وقتی هواپیمایمان بلند شد، حس کردم بخشی از من در این سه کشور زیبا جامانده است. این ۱۱ روز با آریا کیا سفر نهتنها چشمها، بلکه قلبم را پر از خاطرات بینظیر کرد.
دیدگاه ها:
هنوز دیدگاهی برای این مقاله نوشته نشده است. اولین دیدگاه را شما بنویسید.