سرفصل های مقاله

 نوروز برای عده‌ای به معنای دورهمی‌ها و مهمانی‌هاست، اما برای من و خانواده‌ام فرصتی برای سفر محسوب می‌شود. وقتی پیام تور سفر به ایتالیا و سوئیس آریا کیا سفر آمد، حس کردیم وقت یک تجربه جدید است. من، مبینا و آرین، پسر شش‌ساله‌ام، وسایلمان را جمع کردیم و راهی ماجراجویی شدیم.

 همه چیز از فرودگاه امام خمینی شروع شد. آرین با آن چمدان کوچک آبی‌اش مثل قهرمان‌های کارتونی توی سالن می‌دوید و از هیجان سر از پا نمی‌شناخت. اولین مقصد ما زوریخ بود، شهری که از همان لحظه ورودش آدم را با تمیزی و نظم خودش جادو می‌کند. با هوای خنک و تازه‌اش حس می‌کردی زنده‌ای، واقعی‌تر از همیشه.

 

زوریخ

 

 زوریخ یک شهر مدرن با قلبی تاریخی است. اولین روز را با قدم‌زدن در کنار دریاچه زوریخ گذراندیم. آب زلال بود و بازتاب کوه‌های پوشیده از برف در آن، تصویری رؤیایی می‌ساخت. شب در یکی از رستوران‌های سنتی زوریخ، غذایی بی‌نظیر خوردیم. من و مبینا از طعم فوق‌العاده راکلت و فوندو لذت بردیم و آرین هم مشغول خوردن کیک شکلاتی معروف سوئیس شد که تا مدت‌ها درباره‌اش حرف می‌زد.

 صبح روز بعد، سوار قطاری شدیم که ما را به دل کوه‌های آلپ می‌برد. پنجره‌های بزرگ قطار مثل قاب‌هایی از بهشت بودند. مناظر نفس‌گیر، از دریاچه‌های آبی تا دشت‌های سرسبز و قله‌های سفیدپوش، ما را محو تماشا کرده بود. آرین کنار پنجره نشسته بود و با دیدن برف‌های سفید قله‌ها بلندبلند می‌گفت: «بابا نگاه! برف! چه قشنگ!» من و مبینا هم فقط نگاه می‌کردیم و لذت می‌بردیم. سوئیس یک‌جور آرامش عجیب دارد، انگار زمان آنجا کندتر می‌گذرد.

 

قطار در کوه های آلپ زوریخ

 

 در یکی از ایستگاه‌ها توقف کردیم و سری به دهکده‌ای کوچک در میان کوه‌ها زدیم. خانه‌های چوبی، خیابان‌های سنگ‌فرش و بوی نان تازه حس زندگی در یک داستان را به ما می‌داد. آرین با یک سگ برفی دوست شد و تا لحظه آخر جدایی، با او بازی می‌کرد. بعدازظهر را در کافه‌ای کوچک کنار شومینه گذراندیم. مبینا قهوه سفارش داد و من هم مشغول خوردن یک‌تکه کیک محلی شدم. آرین با هیجان از برف‌ها می‌گفت و من با لبخند نگاهش می‌کردم.

 اما بخش هیجان‌انگیز سفر، ایتالیا بود. وقتی به رم رسیدیم، حس کردیم وارد یک فیلم تاریخی شدیم. قدم‌زدن در کولوسئوم و فروم رم مثل برگشتن به گذشته بود. آرین مدام سؤال می‌پرسید: «اینجا جنگ می‌کردن؟ بابا، گلادیاتور چی بود؟» و من با داستان‌هایی ساده او را سرگرم می‌کردم.

 

 کولوسئوم  ایتالیا

 

 عصر همان روز، توی یکی از کافه‌های میدان ناوونا نشستیم. صدای موسیقی زنده، نورهای گرم چراغ‌ها و عطر قهوه تازه، لحظه‌ای آرام و فراموش‌نشدنی برایمان ساخت. آرین از بستنی ایتالیایی لذت می‌برد و ما هم با نگاه‌کردن به او، خوشحال بودیم.

 یکی از بهترین لحظات سفرمان در ونیز گذشت. قایق‌های گوندولا و کانال‌های آب شهر را شبیه قصه‌های قدیمی کرده بود. آرین هم که دست از سؤال‌کردن برنمی‌داشت: «چرا اینجا ماشین ندارن؟ قایق‌ها تاکسی هستن؟» ما هم با خنده جوابش را می‌دادیم. گشت‌زدن در کوچه‌های باریک و پل‌های کوچک ونیز، انگار ما را به دنیای دیگری برده بود. مبینا مدام عکس می‌گرفت و می‌گفت: «این لحظه‌ها رو هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.» بعدازظهر قایق‌سواری کردیم و آفتاب ملایمی که روی آب می‌درخشید، حس آرامش عجیبی به ما می‌داد.

 

قایق سواری در ونیز

 

 فلورانس هم جزو برنامه سفر بود. شهر هنر و معماری. آرین با دیدن مجسمه‌های بزرگ میدان‌ها، با تعجب می‌پرسید: «این آدم‌ها چرا لباس ندارن؟!» و ما از خنده روده‌بر می‌شدیم. یکی از بهترین خاطره‌هایمان در فلورانس، تماشای غروب خورشید از روی پل پونته وکیو بود. رنگ‌های نارنجی و صورتی آسمان روی رودخانه آرنو منعکس شده بود و همه چیز انگار از یک نقاشی بیرون‌آمده بود.

 هر روز سفر برای ما پر از تجربه‌های جدید بود. حالا که برگشته‌ایم، وقتی به این سفر فکر می‌کنم، یادم می‌آید که چقدر لحظه‌ها ارزشمندند. هر لبخند آرین، هر نگاه شگفت‌زده مبینا، و هر منظره‌ای که دیدیم، برایمان تبدیل به خاطره‌ای شد که تا همیشه با ما می‌ماند. هنوز هم وقتی آرین درباره برف‌های آلپ یا بستنی رم صحبت می‌کند، می‌فهمم که این سفر چقدر برای او و برای ما خاص بوده است.

دیدگاه ها:

هنوز دیدگاهی برای این مقاله نوشته نشده است. اولین دیدگاه را شما بنویسید.

دیدگاهتان را بنویسید


رزرو